ناله های بیصدا

در این وبلاگ برای هیچکس نمی نویسم برای دل خود می نویسم شاید گره از بغضش بگشایم

ناله های بیصدا

در این وبلاگ برای هیچکس نمی نویسم برای دل خود می نویسم شاید گره از بغضش بگشایم

اوتیسم

این روزها دچار یک نوع بی تفاوتی شدم . حس نفرت و دوست داشتن هردو از من دور شده . یک جورایی روحم در خود فرو رفته . از همه بریدم و البته همه از من بریده اند. حتی گریه یا خنده ای ندارم . نمیدانم نام این حالت چیست و چرا به وجود آمده . مثل روحی سرگردان در دنیای خودم سیر میکنم . نه از مسئله ای شادم و نه غمگین . گویی مثل بادبادکی در آسمان رها شده ام .عزیزانم بر حسب نیازشان جذبم میشوند و بعد از اینکه خیالشان راحت شد باز من را در خود تنها میگذارند. گاهی فکر میکنم شاید مرده ام و اینها کسانی هستند که هرزمان دلشان میگیرد من را بهانه ای میکنند تا بر مزارم بر گرفتاریهایشان بگریند و وقتی خود را خالی کردند باز من را در سیاهی و تنهائئ رها میکنند. نمیدانم .....

نامه به دختری که هرگز نداشته ام

فاطمه عزیزم ، دختر هرگز ندیده ام سلام 

یک سال و نیم پیش  ، وقتی دلم برای داشتن یک دختر، یک برگ گل ، یک همدم از جنس خودم پر میزد، ناگهان یا یک پیام از طرف تو روبرو شدم که از من خواسته بودی تا بأهم صحبت و درد دل کنیم .شاید بعضی حس ها رو نشه برای کسی گفت چون اینطور حسها رو باید در موقعیتش قرار گرفت تا فهمید، من ناگهان در درونم چیزی فرو ریخت ، مثل دلشوره ی یک مادر برای جگر گوشه آش ، مثل حس رضایت از خود وقتی دستی به سویت دراز میشه و تو اونو به گرمی فشار میدی و تا أعماق قلبت گرم میشه ، مثل ...بااولین ایمیل ارتباط مادر و دختری ما شروع شد ، برام از غصه هات گفتی و از راهی که داشتی به اشتباه میرفتی، از عاشق شدن و وابسته شدنت به مرد متاهلی شدی که خودت میدو نستی یه غیر أزتو تو گوش خیلی از دخترکان شهرت زمزمه ی فریب خونده ، چقدر باهم حرف زدیم و چقدر برات از راه اشتباهت گفتم ، چقدر شبها از دلشوره تو خواب به چشمم نیامد و چقدر دلم میخواست اینهمه دور نبودم تا میتوانستم ا ز راهی که یه خاطر دل کوچیک و پاکت داشت به بیراهه میرفت برت گردونم .خداصدای منو شنید و بهم  گفتی که زود پی به اشتباهت بردی و حالا اون فرد رو داری فراموش میکنی .نمیدونم راست گفتی یا نه اما من درونم به آرامش رسید ، مثل اینکه دختر خودم این مژده را به من داده بود. تا مدتها منتظر تماست بودم ، گویا تو هم چند صباحی میخواستی خودت را سبک کنی ، آمدی و رفتی ، تماس ها رو کمتر و کمتر کردی وبعد به کل قطع . تو رفتی امادلبستگی من ماند، تورفتی اما دلشوره هایت برایم به یادگار ماند.اما عزیز دلم من همه ی دلهره هایم همه ی دلشوره هایم را با خوشختی تو سودا میکنم. امیدوارم هرجا که هستی تندرست  وخوشبخت باشی .

پریدن تا بی نهایت ... تا خانه ی خدا

پریدن و پر کشیدن از یادمان رفته... پا در زنجیر زمان و مکان دارم و دل در پریدن و پرواز ... مدت زیادی است بین بودن و نبودن گیر کرده ام ... بندهایی دست و پایم را در بودن اسیر کرده اند ... دلم هوای تازه می خواهد ... هوای رسیدن به اوج ...