من امروز آمدن بهار را در قهقهه شادمانه دخترک کوچک و غمگین کلاسم دیدم. شادی آمدن بهار را در چشمان پرغرور پسرک کوچک کلاسم دیدم. و با خود گفتم بهار بهار است و طراوتش را سخاوتمندانه بر همه میبخشد .
دلم نمی آید بگویم که این روزها قشنگ نیستند به این دلیل که بسیاری دغدغه نداشتنها را دارند وقتی می بینیم همینها هم به روی بهار دارند لبخند میزنند و خانه تکانی میکنند باورم میشود که بهار با همه کمی ها و کاستیهایش زیباست حتی برای آنهائی که سرمای زمستان زندگی برگهای سبزشان را ریخته . توی دل همینها هم امید درحال جوانه زدن است و آنها هم به نوعی منتظر بهار هستند. چه خوب است حالا که به فکر خانه تکانی افتاده ایم به فکر لباس نو افتاده ایم همه چیز چه بخواهیم و چه نخواهیم یک جورای دیگری است بیائیم و دلهایمان را هم خانه تکانی کنیم . غبارها را از رویش پاک کنیم . سبزه امید در او سبز کنیم به یاد سبزیها و طراوتی که شاید از یادش رفته بود. سیب سرخ زندگی را در سفره اش بگذاریم به یاد روزهائی که سرشار از زندگی بود و بگذاریم ماهی بازیگوش سرزندگی و امید در جلوی آئینه دلمان به یاد تحویل و تحول بچرخد و حرکت را به یادمان بیاورد. دلمان را از غبار علایقی که فقط او را مکدر ساخته اند پاک کنیم و فقط به خودمان فکر نکنیم . بیائیم باهم به بهار خوشامد بگوئیم . در خانه دلهایمان گلهای زرد و سرخ و بنقش دوستی بکاریم . بیائیم یکدیگر را دوست بداریم و به بهار خوشامد بگوئیم.