باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد وبهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله هابرگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درختگیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ایدوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی باجگر خاک چه کرد هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چهکرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد هیچ یادتهست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبترا در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی هارا جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتنگشدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن