در این انبوه ؛ می خواهم کسی باران من باشد
کسی مانند تنهایی ؛ شبی مهمان من باشد
کسی که کنج چشمانش هزاران ابرپنهان است
کمی در انتشار شب ؛ فقط مهمان من باشد
در آن بارانکه می بارد موازی با ناه او
دلش نمناک تر از باران چشمان من باشد
در این سختی که می خواهد بسوزد جسم و جانم را
بیاید بارشی یکریز و آسان من باشد
مرا مانند پروانه بچرخاند به دورش
در این چرخش کمی شاید؛ که او چرخان من باشد
چه رویای غریبی بود این اندوه بی ژایان
که در انبوه تنهایی کسی باران من باشد
دانی که چه ها چه ها می خواهم وصل تو من بی سر و پا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟ یعنی که تو را تو را تو را می خواهم
علی جان سلام
ممنون از اینکه به وبلاگ محقرم سر زدی . من هم به وبلاگت اومدم خیلی جالب و پر مغزه . امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشی .