این روزها دچار یک نوع بی تفاوتی شدم . حس نفرت و دوست داشتن هردو از من دور شده . یک جورایی روحم در خود فرو رفته . از همه بریدم و البته همه از من بریده اند. حتی گریه یا خنده ای ندارم . نمیدانم نام این حالت چیست و چرا به وجود آمده . مثل روحی سرگردان در دنیای خودم سیر میکنم . نه از مسئله ای شادم و نه غمگین . گویی مثل بادبادکی در آسمان رها شده ام .عزیزانم بر حسب نیازشان جذبم میشوند و بعد از اینکه خیالشان راحت شد باز من را در خود تنها میگذارند. گاهی فکر میکنم شاید مرده ام و اینها کسانی هستند که هرزمان دلشان میگیرد من را بهانه ای میکنند تا بر مزارم بر گرفتاریهایشان بگریند و وقتی خود را خالی کردند باز من را در سیاهی و تنهائئ رها میکنند. نمیدانم .....
چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه
ممنون ازلطفت ، کاش دلم ساده نبود