ناله های بیصدا

در این وبلاگ برای هیچکس نمی نویسم برای دل خود می نویسم شاید گره از بغضش بگشایم

ناله های بیصدا

در این وبلاگ برای هیچکس نمی نویسم برای دل خود می نویسم شاید گره از بغضش بگشایم

وقتی دلتنگی بنویس

قربون خدا برم نمیدونم چرابا بعضی از ما آدمها سر شوخی داره .وقتی سرشار از شادی هستی ضد حالی بهت میزنه که تا چند روز شوکه ای .وقتی ناراحتی شادی را برات هدیه میکنه که تا چند روز سرمستی .با من یکی که اینطوریه ولی در هر حالتش من شاکرش هستم. دوستی میگفت وقتی دلتنگی بنویس و وقتی هم که خوشحالی بنویس . من جایی بهتر و امن تر از اینجا ندارم که بنویسم البته چون ممکنه مخاطب داشته باشم مقدار زیادی اش را سانسور میکنم تا دل کسی را هم به درد نیارم . امروز موردی برام پیش آمد که تمام خوشیهای این چند روز را به چشم برهم زدنی باطل کرد. ولی به امید دارم که بعد از این مورد باز خوشی هرچندزود گذر در پیش است . دل من خیلی بزرگ نیست ولی خیلی نازک و شکننده است . بعضم را در همین چند کلمه ناجور و ناکوک خلاصه میکنم تا تسکینی برایم باشد. راستی اشک موهبت گرانبهائی است که متاسفانه من خیلی از آن بهره نبرده ام . البته نه اینکه دل سنگ باشم  اما اشک را برای مسائل دنیوی خرج نمیکنم . خدایا سینه ای دادی( این قسمت تحریف بود با پوزش از شاعر) آتش افروز . در آن سینه دلی وان دل همه سوز . هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست . دل ما (تحریف به عمد )غیر از آب و گل نیست . با همه اینها شکرت . 

میدانید از چه گله دارم . درست وقتی که با کسی کاری نداری با تو کار دارند و به قول معروف انگولکت میکنند .چرا؟ من نمیدانم این چه فرهنگ غلطی است و از کدام سیاره به این سرزمین پاک آمده که همه سر در کار یکدیگر دارند. بابا نمیخواهم حرف بزنم  زور که نیست . حرف بزنم که چه بشود ؟ چه کسی راه گشا است ؟ به غیر از این است که سوژه صحبت به دست دیگران داده ای که خبرش را با شاخ و برگ وحتی گل و خار از زبان دیگری بشنوی . خدا همه رفتگان را بیامرزد . پدر بزرگ فرزانه ای داشتم که هیچ وقت سخن نمیگفت و اگر زبان به سخن میگشود شعر بود و حدیث و پند و داستانهای عبرت آموز . گاهی فکر میکردم بابا بزرگ روزه سکوت گرفته . در طی سالیان درازی که در کنارش بودیم کلامی از دیگری از زبانش نشنیدیم نه به شر و نه به خیر . حالا جایش در بین ما خالیست با این که همیشه سر در کتاب و قرآن داشت ( ماهی یکبار قرآن را ختم میکرد ) اما جای بعضی سخنهایش در بین ما خالیست . گاهی من نیز تصمیم میگیرم روزه سکوت بگیرم اما نمیشود . نمیدانم شیطان وجودم نمیگذاردو یا شرایط متفاوت است . کاش تمام آدمها سعی میکردند هوای زبانشان را داشته باشند آنوقت دنیا گلستان میشد که هرچه برسرمان می آید از این زبان سرخ است (که گاهی زرد و به رنگ زهر میشود).  

نوشته هایم در هم برهم و بی ربط بود ولی همینطوری آمد و نوشتم.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد