ناله های بیصدا

در این وبلاگ برای هیچکس نمی نویسم برای دل خود می نویسم شاید گره از بغضش بگشایم

ناله های بیصدا

در این وبلاگ برای هیچکس نمی نویسم برای دل خود می نویسم شاید گره از بغضش بگشایم

باز باران باران

باز باران باران  

شیشه پنجره را باران شست  

از دل من اما 

چه کسی یاد تو را خواهد شست  

پنجره ها را بازکنید به بیرون نگاه کنید به هوای مه گرفته و زیبا که چه سخاوتمندانه با همه دلگیری اش تن تشنه زمین و زمینیان را طراوت میدهد. کاش ما هم مثل باران سخی و بخشنده بودیم و میتوانستیم دل غبار گرفته ای را با لبخندی طراوت ببخشیم. این روزها پنجره ها را نبندیم. بهار برای آمدن خودنمائی میکند. گنجشگکان از ما با ذوق ترند. در این هوای نسبتا سرد به شادمانی رسیدن بهار آواز سرداده اند. پشت پنجره هایمان برایشان دانه هدیه بپاشیم شاید اینها از انسانها قدر شناس تر باشند لااقل با آواز دسته جمعی و زیبایشان از ما و خدا تشکر میکنند.   

من دوستی را گدایی میکنم

دوستان عزیزم که درد دلهای مرا میخوانید. لطفا برای دلگرمی ام نظراتتان را برایم بنویسید. ممنون

از این غربت دلم پوسید

کاش جمعه ها اصلا نبودند. نمیدونم چرا اینطوری میشم. بدترین روز هفته برام روز جمعه است . مثل اینکه جمعه روز جمع بندی خستگیها و روزمرگیهای ماست . امروز هم که دیگه این دل ابری من بد جوری گرفته بود. مثل آسمون تهران که دلش میگیره ولی بارش نداره دل من هم گرفته ولی نمیتونه بباره. شاید آلودگی داره یا شاید آلوده اش کردند درست مثل تهران که ماشینها با ویراژ دادنهاشون آلوده اش کردند توی دل من هم بسکه غم و غصه ویراژ داده آلوده شده و نمیتونه بباره . و صد البته که سرد سرد و یخ زده هم هست . نمیدونم حالا باید امیدوار باشم که بهار میشه و میباره و هوای دلم تازه میشه یا نه. از سردی و بی روحی خونه دلم گرفته از هم خونه ام دلم گرفته از کسی که میخواستم همدم تنهائیهام باشه ولی خودش تنهام گذاشته البته حضور فیزیکی در کنار هم داریم ولی دل و روحمون از هم فرسنگها فرسنگ دوره . فقط داریم نقش بازی میکنیم که بچه هامون نفهمند ما چقدر باهم غریبه ایم ولی بچه ها خیلی باهوش تر از ما هستند . امروز پسرم هم همینطور بی قرار بود و بهانه جوئی میکرد. هرچه ازش میپرسیدم چه شده میگفت نمیدونم ولی بی قرارم. خدایا چرا بعضی از ما (خودم را میگویم ) اینقدر احمق هستیم که اشتباه دیگران را تکرار میکنیم و بعد مینشینیم و مثل بنده زانوی غم به بغل میگیریم و نامه بر سر دوراهی مینویسیم . از خودم شاکی هستم . از زمین و زمان شاکی هستم. اصلا از خدا شاکی هستم. از خدائی  که برخلاف اینکه روزی ۱۰ بار به او التماس میکنم که به راه راست هدایتم کن راهم را کج میکند روزی ۱۰ بار به او التماس میکنم مرا به راه نعمت دهندگانت قرار ده  مرا برسر راه نعمت دهندگانش قرار میدهد تا حسرت بخورم  روزی ۱۰ بار التماسش میکنم از مغضوبین درگاهت قرارم مده هر ثانیه غضبش را لمس میکنم روزی ۱۰ بار میگویم از گمراهانم مگردان گمراهی را نصیبم میکند . که حالا بنشینم و اینها را بنویسم و بکنم سند گمراهی و ضلالت . خدایا توکه بزرگی و برایت کاری ندارد ومن هم که پست و حقیرم و التماس به تو کارم است از تو میخواهم : اهدنا الصراط المستقیم - صراط الذین انعمت علیهم - غیر المغضوب علیهم - ولا الضالین . 

خدا یا بگذار درد دلهایم فقط برای تو باشد . به من اجازه بده تا به درگاه تو اشک بریزم . چشمه اشکم را نخشکان تا گمان نکنم از زیادی گناهانم است که به من پشت کرده ای. خدایا لااقل تو با من مهربان باش. ای قادر توانا جز تو پناهی ندارم . مرا از این برزخ نجات بده . رهایم مکن . دارم مانند درخت کرم خورده از درون میپوسم . شاخه هایم یک به یک خشک میشوند و فرو میریزند. خدایا آسمان دلم را بهاری کن وبگذار باران اشک گناهانم را بشوید و این تن خسته را جانی تازه ببخشد. اینها رابرای خود نمیخواهم. دو فرزندم خسته از زمانه باید به زیر سایه پرطراوت من روحشان تازه شود نگذار بخشکم و اینها هم از من گریزان شوند. کمک کن مرا که تا تو نخواهی  نخواهد شد.